یك تانك افتاده بود دنبالش.
معلوم نبود چطوری آن جلو مانده؛
آر پی چی زنها را صدا زدند.
آنقدر شلیك كردند كه تانك منفجر شد.
پسر كه به خاكریز رسید، پرسیدیم كجا بودی؟
گفت: «دیشب كه رفتیم جلو، خوابم برده بود. تقصیر مادرمه؛ از بس به ما زور میكرد سرشب بخوابیم، بد عادت شدیم.»